کد مطلب:77489 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:250

خطبه 005-پس از رحلت رسول خدا











و من كلام له علیه السلام

لما قبض رسول الله صلی الله علیه و آله

و خاطبه العباس و ابوسفیان بن حرب فی ان یبایعا له بالخلافه

یعنی از كلام مختص به امیرالمومنین علیه السلام[1] است در زمانی كه از دنیا رحلت نمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله و مخاطب ساخت او را عباس و ابوسفیان پسر حرب در اینكه بیعت كنند از برای او به خلافت:

«ایها الناس، شقوا امواج الفتن بسفن النجاه»

یعنی ای مردمان بشكافید موجهای فسادها[2] را به كشتیهای رستگاری. و مراد به كشتیهای نجات و رستگاری نفس شریف ایشان و اولاد ایشان است، چنانكه حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله[3] گفتند: «مثل اهل بیتی كمثل سفینه نوح من ركب فیها نجا و من تخلف عنها فقد غرق»[4] یعنی صفت اهل بیت من مثل صفت كشتی نوح است در طوفان غضب الهی، كسی كه سوار آن كشتی شد رستگار شد و كسی كه تخلف كرد غرق شد. پس در این امت مرحومه نظر به گفته ی رسول خدای تعالی، هر كس در كشتی اطاعت و فرمانبرداری اهل بیت او سوار و استوار شد، البته رستگار است از نكبات دنیا و عقوبات آخرت و هر كس كه تخلف كرد البته، غرق عصیان و هلاكت دنیا و آخرت گردید. لهذا

[صفحه 170]

حضرت به عنوان وعظ می گویند به آنها كه از روی نفاق و عناد قصد فتنه و فساد كرده اند: سوار به كشتی تولی و اطاعت ما بشوید و بشكنید موجهای فتنه و فساد را كه صلاح دین و دنیای شما[5] در این است. گویا كنایه به ابوسفیان باشد كه در آن مخاطبه ی خود قصد نفاق و فتنه داشته است. و حضرت امیرالمومنین علیه السلام به علم ولایت دانسته قصد او را و او را پند می دهد.

«و عرجوا عن طریق المنافره»

یعنی عدول كنید از راه منافرت و نفاق به سوی منزل ملایمت و وفاق، تا موجب رفع فتنه و فساد در دین شود و كار عبادالله به اصلاح انجامد.

«و ضعوا تیجان المفاخره»

یعنی زمین[6] گذارید تاجهای مفاخرت و بزرگی را از سر خودتان و ترك ادعای ریاست دنیوی بكنید، تا فتنه و فساد از میان برخیزد و دین مردم سالم ماند. و این همه ضلال و اضلال نیست الا مفاخرت و بزرگی و طلب جاه و جلال و دولت و مال.

«افلح من نهض بجناح او استسلم فاراح.»

یعنی رستگار است كسی كه قیام به امری كرد[7] با پر قوت و قدرت. یعنی رستگاری و غلبه در نهضت و قیام، به حرب یا قوت اعوان و انصار است و اعانت و نصرت از منافق حاصل نیست و یا كسی كه گردن نهاد به قضای الهی در مظلوم بودن و محروم ماندن از حق خود، پس حاصل كرده است راحت از زحمت دشمنان را.

«هذا ماء آجن و لقمه یغص بها آكلها»

یعنی آن قیام به حرب، بی پر و بال اعوان و انصار، آب متعفن و لقمه ای است كه گلوگیر می شود به آن لقمه خورنده ی آن لقمه. و كنایه از آن است كه در این وقت كه اعوان و انصاری نیست، مطالبه ی حق و اقامه ی لواء حرب كردن، مثل آب متعفن و لقمه ی گلوگیر است كه اطفاء نایره ی عطش طلب وجوع غلبه نمی كند، بلكه امر سخت تر می گردد.

[صفحه 171]

«و مجتنی الثمره لغیر وقت ایناعها كالزارع بغیر ارضه»

یعنی چیننده ی میوه در غیر وقت رسیدن آن، مثل زراعت كردن است در غیر زمین زراعت كه زمین شوره باشد. چنانكه زراعت در زمین شوره بی حاصل است، چیدن میوه در غیر وقت او بی ثمر است و هیچ یك منفعت ندارد.[8] پس در این وقت كه اعوان و انصاری نیست، طلب حق و محاربه كردن بی حاصل و بی ثمر است و نفعی ندارد.

«فان اقل یقولوا: حرص علی الملك و ان اسكت یقولوا: جزع من الموت!»

یعنی پس اگر سخن مطالبه ی حق بگویم، می گویند حاسدین كه حریص است بر پادشاهی شما و سلطنت و اگر ساكت باشم از حق خود، می گویند منافقین كه خوف كرد از مرگ.

«هیهات بعد اللتیا و التی و الله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه. »

یعنی چه بسیار دور است این گمانها، بعد از آن تهمت كوچك اول و این تهمت بزرگ آخر، به خدای تعالی قسم كه هر آینه پسر ابی طالب مانوس تر است به مرگ از انس طفل به پستان مادرش، زیرا كه كسی كه فائز گشته است به موت ارادی و با آن مرگ انس و الفت گرفته است، چگونه وحشت خواهد داشت از موت طبیعی اخترامی، چه بعد از آن مرگ این موت حیات است چنانكه گفته اند: «مت بالاراده تحیی بالطبیعه» یعنی بمیر به اراده و زنده شو به طبیعت، زندگی طبیعت مرگ حقیقت است و مرگ او حیات این.

«بل اندمجت علی مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیه فی الطوی البعیده.»

یعنی بلكه مشتملم بر علم مستوری، كه اگر ظاهر كنم آن علم را، هر آینه مضطرب خواهید شد مثل اضطراب ریسمان دلو در چاه عمیق دور قعر. و آن علم مكنون، حكمت و سر قدر است كه مكنون ضمیر صاف و خاطر با اوصاف ایشان است، چه ایشان باب مدینه ی علم باشند و باطن قضاء و سر قدر و معلوم ایشان است حكم و مصالح هر چیز،

[صفحه 172]

چه، طینت روح شریف ایشان از اعلا علیین است كه عالم علم قضایی باشد و سرشت بدن لطیف ایشان از عالم علم قدری است كه موطن ارواح مومنین باشد، پس اول و نهایت و صلاح و غایت هیچ مخلوقی بر ایشان مخفی نیست و احدی قابلیت تحمل رشحه ای از آن را ندارد. چنانكه شمه ای از آن به مشام مردم برسد در چاه طبیعت، مضطرب تر خواهند بود از دلو آویخته در چاه بعیدالقعر. لهذا صلاح در افشای آن نباشد. پس البته آنچه واقع شود عین حكمت و صلاح خواهد بود. پس رضا به قضا و صبر در بلایا اولی خواهد بود كه «الصبر مفتاح الفرج».

[صفحه 173]


صفحه 170، 171، 172، 173.








    1. چ: علیه الصلاه و السلام.
    2. چ: فسادها به.
    3. چ: رسول خدای تعالی.
    4. چ: رسول خدای تعالی.
    5. چ: كه صلاح دنیا و دین شما.
    6. چ: به زمین.
    7. چ: كسی كه قیام كرد به امری.
    8. ن و چ این عبارات را ناقص و مشوش آورده اند.